معنی مجدد واز اول

حل جدول

مجدد واز اول

دوباره، از نو

فرهنگ فارسی هوشیار

واز واز

(صفت) باز باز بافاصله مجزی واز واز راه رفتن.


واز

بمعنی گشاده و مفتوح، باز

لغت نامه دهخدا

واز

واز. (ص) صورتی از «باز» به معنی گشاده و مفتوح. (ناظم الاطباء). و رجوع به باز شود.

واز. (اِخ) دهی است از دهستان نائیج بخش نور شهرستان آمل که در 28 هزارگزی آمل قرار دارد. ناحیه ای است کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب با 540 تن سکنه که با آب رودخانه مشروب میشود و شغل اهالی زراعت و محصول آنجا غلات و لبنیات است دارای دبستان و راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3).


واز کردن

واز کردن. [ک َ دَ] (مص مرکب) باز کردن. گشودن. رجوع به باز کردن شود.


دل واز

دل واز. [دِ] (ص مرکب) دل باز. باروح: اتاق یا خانه ٔ دلواز؛ باروح و دلگشا. رجوع به دل باز شود.


مجدد

مجدد. [م ُ ج َدْدَ] (ع ص) کساء مجدد؛ چادری که خطوط مختلفه دارد. (از منتهی الارب) (آنندراج) گلیمی که خطوط مختلفه دارد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || ناقه مجددالاخلاف، ناقه ای که پستانش از پستان بند ریش گردیده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || از سر نو پیدا کرده شده. (آنندراج) (غیاث). تجدید شده و ازسر نو پیدا شده. (ناظم الاطباء). نو شده. نو کرده شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || در اصطلاح شعرا، قصیده ای را گویند که ذکر تشبیبی در آن نشده باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون) (از اقرب الموارد).

مجدد. [م ُ ج َدْدِ] (ع ص) از سر نو کننده کاری را. (آنندراج) (غیاث) (از منتهی الارب). از سر نو پیدا کننده. تجدید کننده. (ناظم الاطباء). نوکننده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). || بافنده ٔ گلیم الوان و خطدار و رنگارنگ. (ناظم الاطباء). || در اصطلاح علمای دین یکی از اکابر دینی و مذهبی هر قرن را گویند که در آن قرن بعضی از رسوم و آداب دینی و مذهبی را که جهت کثرت انس و عادت از اهمیت و رونق افتاده باشد تجدید کند. در خبری نبوی آمده است که خدای تعالی در هر صد سال (قرن) کسی را برای این امت مبعوث گرداند که دین ایشان را تجدید نماید اینک در اصطلاح هر یک از علمای فریقین به اقتباس از این خبر، از بزرگان دینی کسی را که در آخر هر قرنی مصدر خدمات مهم دینی باشد مجدد آن قرنش شمارند. (از ریحانه الادب چ 2 ج 5 ص 185 و 186). و رجوع به ریحانه الادب شود.

گویش مازندرانی

واز واز

گشاد گشاد، فراخ، بالا و پایین پریدن، ورجه ورجه کردن


واز

گشاد، باز، گشوده، شکاف

از توابع ناییج نور


واز واز زئن

جهیدن

فرهنگ معین

واز

(ص.) باز؛ گشوده.

مترادف و متضاد زبان فارسی

واز

باز، گشاده، گشوده، مفتوح، وا،
(متضاد) بسته

معادل ابجد

مجدد واز اول

102

عبارت های مشابه

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری